به کدام دوره، قرون وسطی گفته میشود؟
اصطلاح «قرون وسطی» را ابتدا نویسندگان دوره رنسانس به کار گرفتند، اما تا پایان قرن شانزدهم کاربردی همگانی یافت. نویسندگان دوره رنسانس در پی آن بودند که قرون پنجم تا پانزدهم میلادی را
نویسنده: محمد حقانی فضل
اصطلاح «قرون وسطی» را ابتدا نویسندگان دوره رنسانس به کار گرفتند، اما تا پایان قرن شانزدهم کاربردی همگانی یافت. نویسندگان دوره رنسانس در پی آن بودند که قرون پنجم تا پانزدهم میلادی را بیاعتبار سازند؛ زیرا این دوره را فاصلهای میان شکوه و عظمت دوره باستان و دوران جدید میدانستند. از این رو اصطلاح «قرون وسطی» را برای اشاره به این دوره وضع کردند تا نشان دهند این دوره شکافی میان این دو دوره مهم و سازنده بوده است. (1)
گاهی خود قرون وسطی را نیز به دو دوره تقسیم میکنند و سدههای پنجم تا دهم را به علت رکود دین و فرهنگ، «قرون تاریک» مینامند. تقسیم کردن تاریخ به دورههای متمایز، معیار خاص و مشخصی ندارد و تنها سازوکاری برای مطالعه راحتتر و دقیقتر آن است؛ بنابراین تعیین تاریخی دقیق و مشخص برای آغاز و یا پایان دورهای همچون قرون وسطی کاری دشوار است. به طور تقریبی قرون وسطی را باید دورهای میان قرن پنجم تا پانزدهم میلادی دانست؛ دورهای در حدود هزار سال. هر چند برخی از مسائل و خصوصیات فرهنگی موجب پیوستگی این دوره طولانی است؛ اما برای شناخت بهتر قرون وسطی باید مقاطع مختلف آن را در یک خط سیر معرفی کرد تا تصویر روشنتری به دست آید.
شاید بتوان آغازگر این دوره را ورود اقوام نامتمدن و بربر به امپراتوری روم دانست. در اوایل قرن پنجم میلادی امپراتوری روم چنان ضعیف شده بود که قبایل بربر توانستند بر آن چیره شوند. راه و رسم این قبایل و رومیان درهم آمیخت و دورهای نو را در فرهنگ غرب مسیحی رقم زد.
این فاتحان نامتمدن شهرنشین نبودند و آداب حکومتداری نمیدانستند. آنان تنها به رئیس قبیله یا خانواده خود وفادار بودند؛ در نتیجه پس از فتح امپراتوری، در اداره دولت از خود ضعف نشان دادند. ضعف حکومت باعث شد که شهرها کوچکتر شوند و نابسامانی سیاسی، وضع بد اقتصادی و اجتماعی را به همراه آورد. ارتباط بازرگانی میان بسیاری از شهرها از بین رفت. کمتر کسی از شبکه وسیع جادههای رومی، که شهرهای بزرگ را به هم پیوند میداد، استفاده میکرد. چون تجارت از بین رفت، پول نیز تقریباً منسوخ شد. مردم مجبور شدند که معیشت خود را از زمین به دست بیاورند. به همین دلیل شهرها اهمیت خود را از دست دادند و بعضی از شهرها به کلی متروک شدند. طبقه متوسط که کارش سوداگری و پیشهوری بود نیز از میان رفت. تعلیم و تربیت و فعالیتهای فرهنگی بسیار کم رونق شدند.
در این دوران مسیحیت نیز قدرت زیادی نداشت؛ زیرا گرچه بیشتر مردم در امپراتوری غربی مسیحی و پیرو پاپ بودند، دو عامل موجب شده بود که مسیحیت قدرت چندانی نداشته باشد: اول اینکه پادشاهان بربر پیرو مذهب آریوس بودند و مرجعیت پاپ را نمیپذیرفتند و دوم اینکه هنوز هم بسیاری از رومیان غیر مسیحی بودند.
در این اوضاع نابسامان، برخی اسقفها از مردم در مقابل زورگویان و غارتگران حمایت میکردند و برای آنان نوانخانه، بیمارستان و مدرسه ایجاد میکردند و امور اجتماعی و اقتصادی را سامان میدادند؛ به این ترتیب، به مرور زمان، اسقفها نقش برجستهتری در اجتماعات یافتند. کلیسای کاتولیک نیز که تنها نیروی سازمان یافته آن دوره بود و نظام اداری رومیان را نیز به خوبی میشناخت، به تدریج حاکمیت فرهنگی و سیاسی خود را گسترش میداد. تغییر آیین بزرگان اقوام بربر از مسیحیت آریوسی به مسیحیت کاتولیک کمک زیادی به گسترش سیطره کلیسا کرد. راهبان کاتولیک نیز با نشر مسیحیت در میان اقوام غیر مسیحی حاکمیت فرهنگی و سیاسی کلیسا را گسترش دادند. (2)
با تاجگذاری شارلمانی، پادشاه فرانک، در سال 800 م حکومت بزرگ روم غربی تشکیل شد. پادشاهان این حکومت که به دولت کارولنژیها معروف است تا 987 سال بر غرب اروپا حکم میراندند. در این دوره به تعلیم و تربیت توجه شد و با آنکه شارلمانی خود خواندن و نوشتن نمیدانست، اما در کاخ خود مدرسهای دایر کرد و از سراسر اروپا معلمانی را برای تدریس به آنجا فراخواند. این افراد به تأسیس مدارس و کتابخانهها و استنساخ از نسخههای قدیمی پرداختند. این فعالیتها موجب توجه جدیدی به علم و دانش شد. به علت این تحولات فرهنگی، قرن نهم را قرن رنسانس کارولنژی مینامند. (3)
در قرن دهم میلادی به سبب حملات نورمنها یا اسکاندیناویان و سقوط امپراتوری کارولنژی، فرهنگ بسیار آسیب دید. در این دوران حکومتهای مرکزی اقتدار زیادی نداشتند و حکومتهای ملوک الطوایفی به وجود آمدند، به همین دلیل مدارس درباری اهمیت خود را از دست دادند. نورمنها در هجوم خود بسیاری از دیرها را- که مرکز مطالعات کلامی و ادبی بودند- غارت کردند و سبب فقر آنها و قطع ارتباطشان با یکدیگر شدند. حملات اقوام گوناگون و درگیریهای امیران و فئودالهای بزرگ موجب ناامنی و بیثباتی سیاسی- اجتماعی در اروپا شد. این ناآرامیها موجب رشد آخرتگرایی در این دوره شد و مسیحیان برای نجات از شر گناه و شیطان به انجام امور و مناسک خاصی رو آوردند. (4)
گاهی خود قرون وسطی را نیز به دو دوره تقسیم میکنند و سدههای پنجم تا دهم را به علت رکود دین و فرهنگ، «قرون تاریک» مینامند. از قرن یازدهم میلادی به بعد مطالعات فلسفی و کلامی رونق یافت و مدارس گسترش یافتند. در این دوران هر کس میخواست به فراگیری علم بپردازد، به کسوت کشیشی در میآمد یا لباس رهبانیت میپوشید. در مراکز فرهنگی و مدارس، زیر نظارت کلیسا، اصول اعتقادی دین مسیحی تدریس میشد. (5) علت ترویج علم در این قرن به وجود آمدن شهرهای بزرگ و رواج تجارت بود. شهرهای اولیه در مجاورت قلعههای مستحکم و کلیساها و دیرها پدید آمدند و تجار میتوانستند در پناه آنها در امان بمانند. در این دوره جمعیت اروپا افزایش یافت و بسیاری از مردم برای یافتن کار به شهرها رو آوردند و موجب شلوغی شهرها شدند. کشاورزی بهبود یافت. ارتباط شمال و جنوب اروپا بیشتر شد و برای نخستین بار پس از دوران امپراتوری روم، تجارت تا آن سوی مرزها پیش رفت. در سایه امنیت و آسایش به دست آمده، طالبان علم از شهری به شهر دیگر میرفتند. این تحرکِ طالبان علم موجب ارتقای تبادلات فرهنگی میشد. در این قرن، اروپاییان برای تحصیل به اسپانیا (که در دست حاکمان مسلمان بود) میرفتند و متون علمی عربی، به ویژه علم نجوم را به زبان لاتینی ترجمه میکردند. در پایان این قرن، جنگهای صلیبی آغاز شد که در خلال این جنگها تجارت و در نتیجه تعامل با خاورمیانه بیشتر شد. (6)
در به وجود آمدن دانشگاهها دو عامل تأثیر بسیاری داشتند. نخست، کوشش پاپها و دستگاه کلیسا برای حاکمیت و نظارت مستقیم بر تعلیم و تربیت بود. ... عامل مهم دیگر، بزرگتر شدن شهرها و گسترش امور فرهنگی بود؛ بسیاری از دانشگاهها از اجتماع یا اتحادیه استادان و دانشجویان با اساسنامهای مشخص به وجود آمدند، مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد. در قرن دوازدهم نیز تغییرات رو به پیشرفت اجتماعی ادامه یافت. شهرها بزرگتر شدند و به علت تمرکز ثروت و قدرت در شهرها و پیدایش صنفها، نظم اجتماعی بهبود یافت. در مدارس کلیسایی خواندن و تفسیر کتب کلاسیک رومی- که برای فرار از سانسور کلیسا معمولاً با ادعای فراگیری بهتر زبان لاتین همراه بود- رونق داشت؛ به این ترتیب مسیحیان با بسیاری از آرای فلسفی و مفاهیم ادبی دنیای باستان و همچنین انسانگرایی آن دوران آشنا شدند. ادبیات و هنر نیز در این قرن گسترش یافت؛ البته در این دوران، علم و هنر مخصوص تقدیس خداوند و تقویت کلیسا بود. برای نمونه، پنجرهها، شیشههای رنگی و مجسمههایی که کلیساها را زینت میداد، همگی زندگی مسیح و دیگر داستانهای کتاب مقدس را مجسم میساختند. این دوره، دوره ساختن بناهای باشکوه نیز بود و امیران و کارگران، هر دو، در بنا کردن کلیساهای جامع سنگی و باشکوه در شهرهای قرون وسطایی مشارکت داشتند و پول میپرداختند. از سال 1100 تا 1300 تقریباً همه اندیشهها و پیشرفتهای هنری منعکس کننده نفوذ کلیسا بود. (7)
به علت ارتباط بیشتر با جهان اسلام، ترجمه متون علمی از زبان عربی به اوج خود رسید و در اواخر این قرن ابن سینا، فارابی، غزالی، خوارزمی و... نامهایی آشنا برای مسیحیان بودند. در این دوره تعلیم و آموزش طبیعیات و پزشکی نیز در اروپا رواج یافت. در نتیجهی تحولات اقتصادی و اجتماعی و آشنایی با متون جهان باستان و جهان اسلام دومین جهش فرهنگی غرب، پس از اصلاحات شارلمانی (کارولنژیها) در این قرن رخ داد. (8)
قرن سیزدهم میلادی قرن ظهور دانشگاهها در اروپای غربی است. در به وجود آمدن دانشگاهها دو عامل تأثیر بسیاری داشتند. نخست، کوشش پاپها و دستگاه کلیسا برای حاکمیت و نظارت مستقیم بر تعلیم و تربیت بود. نیمه دوم قرن دوازدهم و قرن سیزدهم دوره اوج قدرت سیاسی، اقتصادی و دینی کلیسای کاتولیک در تاریخ مسیحیت است. کلیسای کاتولیک در نظر داشت تا جریانهای فکری متعلق به فرقهها یا نظامهای رهبانی را کاملاً تحت نظارت خود درآورد. برای این کار ایجاد مرکزی که مدارس مختلف را مدیریت میکرد، ایدهآل بود. عامل مهم دیگر، بزرگتر شدن شهرها و گسترش امور فرهنگی بود؛ بسیاری از دانشگاهها از اجتماع یا اتحادیه استادان و دانشجویان با اساسنامهای مشخص به وجود آمدند، مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد. اندیشمندان بزرگی چون بوناونتورا، راجر بیکن و توماس آکوئیناس در این سده میزیستند.
قرون چهاردهم و پانزدهم دوره انتهایی قرون وسطی هستند. مهمترین تحولات اجتماعی و سیاسی در این دو قرن کاهش قدرت سیاسی- دینی پاپ و دستگاه کلیسا و رشد ملیگرایی در میان مردم کشورهای مختلف اروپا بود. از اواخر قرن سیزدهم قدرت کلیسا کاهش یافت و بر اثر رشد ملیگرایی و نفوذ و فشار پادشاهان و امیران محلی، کلیساهای محلی خواهان خودمختاری شدند و این مسئله مطرح شد که کلیساهای محلی، یعنی کلیساهایی که در حوزه سیاسی و فرهنگی فرانسه، آلمان یا انگلیس بودند، باید از چه کسی اطاعت کنند: پادشاه آن منطقه یا پاپ؟ در واقع سؤال اساسی این بود که حق حکومت با کیست؟ قدرت کلیسا به خطر افتاده بود و پاپها و روحانیان برای حفظ قدرتشان، در امور سیاسی دخالت بیشتری میکردند. در مقابل، پادشاهان نیز در امور کلیسا دخالت میکردند. امور کلیسا با مسائل و دعواهای سیاسی پیوند خورده بود و به علت اختلافات موجود، گاهی دو و یا حتی سه نفر ادعای پاپ بودن داشتند. این منازعات و اختلافات به نفوذ و حیثیت کلیسا بسیار لطمه زد تا حدی که بسیاری از اندیشمندان از جدایی دین از سیاست حمایت کردند و به دخالت نکردن روحانیان در حکومت معتقد شدند.
در این دوره تعداد افراد غیر مذهبی بیشتر شد یا حداقل، شمار افرادی که به دستگاه روحانی کلیسای کاتولیک بیاعتماد شده بودند، رو به فزونی رفت. با کمتر شدن قدرت پاپ و تعدد مراکز قدرت، عدهای از متفکران فرصت یافتند تا به نقد امور کلیسا و تعالیم کلیسایی بپردازند؛ امری که تا پیش از این امکان نداشت.
در این دوره به دلیل جنگ و بیماری، اوضاع اجتماعی و در نتیجه فرهنگ اروپا دچار رخوت شده بود؛ برای نمونه، فرانسه و انگلستان از سال 1337 تا 1453م با یکدیگر پیکار میکردند که به جنگ صدساله معروف است و موجب نابودی تجارت و تباهی اقتصاد هر دو کشور شد یا در فاصله سالهای 1347 و 1350م طاعون سراسر اروپا را فراگرفت و موجب مرگ تقریباً یک چهارم مردم شد.
در این میان چند منطقه از بینظمی و رکود فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در امان بودند: شمال ایتالیا، جنوب انگلستان و نوار باریکی از شمال هلند بود. این مناطق پیش قراولان رنسانس و انسانگرایی شدند. (9)
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.
گاهی خود قرون وسطی را نیز به دو دوره تقسیم میکنند و سدههای پنجم تا دهم را به علت رکود دین و فرهنگ، «قرون تاریک» مینامند. تقسیم کردن تاریخ به دورههای متمایز، معیار خاص و مشخصی ندارد و تنها سازوکاری برای مطالعه راحتتر و دقیقتر آن است؛ بنابراین تعیین تاریخی دقیق و مشخص برای آغاز و یا پایان دورهای همچون قرون وسطی کاری دشوار است. به طور تقریبی قرون وسطی را باید دورهای میان قرن پنجم تا پانزدهم میلادی دانست؛ دورهای در حدود هزار سال. هر چند برخی از مسائل و خصوصیات فرهنگی موجب پیوستگی این دوره طولانی است؛ اما برای شناخت بهتر قرون وسطی باید مقاطع مختلف آن را در یک خط سیر معرفی کرد تا تصویر روشنتری به دست آید.
شاید بتوان آغازگر این دوره را ورود اقوام نامتمدن و بربر به امپراتوری روم دانست. در اوایل قرن پنجم میلادی امپراتوری روم چنان ضعیف شده بود که قبایل بربر توانستند بر آن چیره شوند. راه و رسم این قبایل و رومیان درهم آمیخت و دورهای نو را در فرهنگ غرب مسیحی رقم زد.
این فاتحان نامتمدن شهرنشین نبودند و آداب حکومتداری نمیدانستند. آنان تنها به رئیس قبیله یا خانواده خود وفادار بودند؛ در نتیجه پس از فتح امپراتوری، در اداره دولت از خود ضعف نشان دادند. ضعف حکومت باعث شد که شهرها کوچکتر شوند و نابسامانی سیاسی، وضع بد اقتصادی و اجتماعی را به همراه آورد. ارتباط بازرگانی میان بسیاری از شهرها از بین رفت. کمتر کسی از شبکه وسیع جادههای رومی، که شهرهای بزرگ را به هم پیوند میداد، استفاده میکرد. چون تجارت از بین رفت، پول نیز تقریباً منسوخ شد. مردم مجبور شدند که معیشت خود را از زمین به دست بیاورند. به همین دلیل شهرها اهمیت خود را از دست دادند و بعضی از شهرها به کلی متروک شدند. طبقه متوسط که کارش سوداگری و پیشهوری بود نیز از میان رفت. تعلیم و تربیت و فعالیتهای فرهنگی بسیار کم رونق شدند.
در این دوران مسیحیت نیز قدرت زیادی نداشت؛ زیرا گرچه بیشتر مردم در امپراتوری غربی مسیحی و پیرو پاپ بودند، دو عامل موجب شده بود که مسیحیت قدرت چندانی نداشته باشد: اول اینکه پادشاهان بربر پیرو مذهب آریوس بودند و مرجعیت پاپ را نمیپذیرفتند و دوم اینکه هنوز هم بسیاری از رومیان غیر مسیحی بودند.
در این اوضاع نابسامان، برخی اسقفها از مردم در مقابل زورگویان و غارتگران حمایت میکردند و برای آنان نوانخانه، بیمارستان و مدرسه ایجاد میکردند و امور اجتماعی و اقتصادی را سامان میدادند؛ به این ترتیب، به مرور زمان، اسقفها نقش برجستهتری در اجتماعات یافتند. کلیسای کاتولیک نیز که تنها نیروی سازمان یافته آن دوره بود و نظام اداری رومیان را نیز به خوبی میشناخت، به تدریج حاکمیت فرهنگی و سیاسی خود را گسترش میداد. تغییر آیین بزرگان اقوام بربر از مسیحیت آریوسی به مسیحیت کاتولیک کمک زیادی به گسترش سیطره کلیسا کرد. راهبان کاتولیک نیز با نشر مسیحیت در میان اقوام غیر مسیحی حاکمیت فرهنگی و سیاسی کلیسا را گسترش دادند. (2)
با تاجگذاری شارلمانی، پادشاه فرانک، در سال 800 م حکومت بزرگ روم غربی تشکیل شد. پادشاهان این حکومت که به دولت کارولنژیها معروف است تا 987 سال بر غرب اروپا حکم میراندند. در این دوره به تعلیم و تربیت توجه شد و با آنکه شارلمانی خود خواندن و نوشتن نمیدانست، اما در کاخ خود مدرسهای دایر کرد و از سراسر اروپا معلمانی را برای تدریس به آنجا فراخواند. این افراد به تأسیس مدارس و کتابخانهها و استنساخ از نسخههای قدیمی پرداختند. این فعالیتها موجب توجه جدیدی به علم و دانش شد. به علت این تحولات فرهنگی، قرن نهم را قرن رنسانس کارولنژی مینامند. (3)
در قرن دهم میلادی به سبب حملات نورمنها یا اسکاندیناویان و سقوط امپراتوری کارولنژی، فرهنگ بسیار آسیب دید. در این دوران حکومتهای مرکزی اقتدار زیادی نداشتند و حکومتهای ملوک الطوایفی به وجود آمدند، به همین دلیل مدارس درباری اهمیت خود را از دست دادند. نورمنها در هجوم خود بسیاری از دیرها را- که مرکز مطالعات کلامی و ادبی بودند- غارت کردند و سبب فقر آنها و قطع ارتباطشان با یکدیگر شدند. حملات اقوام گوناگون و درگیریهای امیران و فئودالهای بزرگ موجب ناامنی و بیثباتی سیاسی- اجتماعی در اروپا شد. این ناآرامیها موجب رشد آخرتگرایی در این دوره شد و مسیحیان برای نجات از شر گناه و شیطان به انجام امور و مناسک خاصی رو آوردند. (4)
گاهی خود قرون وسطی را نیز به دو دوره تقسیم میکنند و سدههای پنجم تا دهم را به علت رکود دین و فرهنگ، «قرون تاریک» مینامند. از قرن یازدهم میلادی به بعد مطالعات فلسفی و کلامی رونق یافت و مدارس گسترش یافتند. در این دوران هر کس میخواست به فراگیری علم بپردازد، به کسوت کشیشی در میآمد یا لباس رهبانیت میپوشید. در مراکز فرهنگی و مدارس، زیر نظارت کلیسا، اصول اعتقادی دین مسیحی تدریس میشد. (5) علت ترویج علم در این قرن به وجود آمدن شهرهای بزرگ و رواج تجارت بود. شهرهای اولیه در مجاورت قلعههای مستحکم و کلیساها و دیرها پدید آمدند و تجار میتوانستند در پناه آنها در امان بمانند. در این دوره جمعیت اروپا افزایش یافت و بسیاری از مردم برای یافتن کار به شهرها رو آوردند و موجب شلوغی شهرها شدند. کشاورزی بهبود یافت. ارتباط شمال و جنوب اروپا بیشتر شد و برای نخستین بار پس از دوران امپراتوری روم، تجارت تا آن سوی مرزها پیش رفت. در سایه امنیت و آسایش به دست آمده، طالبان علم از شهری به شهر دیگر میرفتند. این تحرکِ طالبان علم موجب ارتقای تبادلات فرهنگی میشد. در این قرن، اروپاییان برای تحصیل به اسپانیا (که در دست حاکمان مسلمان بود) میرفتند و متون علمی عربی، به ویژه علم نجوم را به زبان لاتینی ترجمه میکردند. در پایان این قرن، جنگهای صلیبی آغاز شد که در خلال این جنگها تجارت و در نتیجه تعامل با خاورمیانه بیشتر شد. (6)
در به وجود آمدن دانشگاهها دو عامل تأثیر بسیاری داشتند. نخست، کوشش پاپها و دستگاه کلیسا برای حاکمیت و نظارت مستقیم بر تعلیم و تربیت بود. ... عامل مهم دیگر، بزرگتر شدن شهرها و گسترش امور فرهنگی بود؛ بسیاری از دانشگاهها از اجتماع یا اتحادیه استادان و دانشجویان با اساسنامهای مشخص به وجود آمدند، مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد. در قرن دوازدهم نیز تغییرات رو به پیشرفت اجتماعی ادامه یافت. شهرها بزرگتر شدند و به علت تمرکز ثروت و قدرت در شهرها و پیدایش صنفها، نظم اجتماعی بهبود یافت. در مدارس کلیسایی خواندن و تفسیر کتب کلاسیک رومی- که برای فرار از سانسور کلیسا معمولاً با ادعای فراگیری بهتر زبان لاتین همراه بود- رونق داشت؛ به این ترتیب مسیحیان با بسیاری از آرای فلسفی و مفاهیم ادبی دنیای باستان و همچنین انسانگرایی آن دوران آشنا شدند. ادبیات و هنر نیز در این قرن گسترش یافت؛ البته در این دوران، علم و هنر مخصوص تقدیس خداوند و تقویت کلیسا بود. برای نمونه، پنجرهها، شیشههای رنگی و مجسمههایی که کلیساها را زینت میداد، همگی زندگی مسیح و دیگر داستانهای کتاب مقدس را مجسم میساختند. این دوره، دوره ساختن بناهای باشکوه نیز بود و امیران و کارگران، هر دو، در بنا کردن کلیساهای جامع سنگی و باشکوه در شهرهای قرون وسطایی مشارکت داشتند و پول میپرداختند. از سال 1100 تا 1300 تقریباً همه اندیشهها و پیشرفتهای هنری منعکس کننده نفوذ کلیسا بود. (7)
به علت ارتباط بیشتر با جهان اسلام، ترجمه متون علمی از زبان عربی به اوج خود رسید و در اواخر این قرن ابن سینا، فارابی، غزالی، خوارزمی و... نامهایی آشنا برای مسیحیان بودند. در این دوره تعلیم و آموزش طبیعیات و پزشکی نیز در اروپا رواج یافت. در نتیجهی تحولات اقتصادی و اجتماعی و آشنایی با متون جهان باستان و جهان اسلام دومین جهش فرهنگی غرب، پس از اصلاحات شارلمانی (کارولنژیها) در این قرن رخ داد. (8)
قرن سیزدهم میلادی قرن ظهور دانشگاهها در اروپای غربی است. در به وجود آمدن دانشگاهها دو عامل تأثیر بسیاری داشتند. نخست، کوشش پاپها و دستگاه کلیسا برای حاکمیت و نظارت مستقیم بر تعلیم و تربیت بود. نیمه دوم قرن دوازدهم و قرن سیزدهم دوره اوج قدرت سیاسی، اقتصادی و دینی کلیسای کاتولیک در تاریخ مسیحیت است. کلیسای کاتولیک در نظر داشت تا جریانهای فکری متعلق به فرقهها یا نظامهای رهبانی را کاملاً تحت نظارت خود درآورد. برای این کار ایجاد مرکزی که مدارس مختلف را مدیریت میکرد، ایدهآل بود. عامل مهم دیگر، بزرگتر شدن شهرها و گسترش امور فرهنگی بود؛ بسیاری از دانشگاهها از اجتماع یا اتحادیه استادان و دانشجویان با اساسنامهای مشخص به وجود آمدند، مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد. اندیشمندان بزرگی چون بوناونتورا، راجر بیکن و توماس آکوئیناس در این سده میزیستند.
قرون چهاردهم و پانزدهم دوره انتهایی قرون وسطی هستند. مهمترین تحولات اجتماعی و سیاسی در این دو قرن کاهش قدرت سیاسی- دینی پاپ و دستگاه کلیسا و رشد ملیگرایی در میان مردم کشورهای مختلف اروپا بود. از اواخر قرن سیزدهم قدرت کلیسا کاهش یافت و بر اثر رشد ملیگرایی و نفوذ و فشار پادشاهان و امیران محلی، کلیساهای محلی خواهان خودمختاری شدند و این مسئله مطرح شد که کلیساهای محلی، یعنی کلیساهایی که در حوزه سیاسی و فرهنگی فرانسه، آلمان یا انگلیس بودند، باید از چه کسی اطاعت کنند: پادشاه آن منطقه یا پاپ؟ در واقع سؤال اساسی این بود که حق حکومت با کیست؟ قدرت کلیسا به خطر افتاده بود و پاپها و روحانیان برای حفظ قدرتشان، در امور سیاسی دخالت بیشتری میکردند. در مقابل، پادشاهان نیز در امور کلیسا دخالت میکردند. امور کلیسا با مسائل و دعواهای سیاسی پیوند خورده بود و به علت اختلافات موجود، گاهی دو و یا حتی سه نفر ادعای پاپ بودن داشتند. این منازعات و اختلافات به نفوذ و حیثیت کلیسا بسیار لطمه زد تا حدی که بسیاری از اندیشمندان از جدایی دین از سیاست حمایت کردند و به دخالت نکردن روحانیان در حکومت معتقد شدند.
در این دوره تعداد افراد غیر مذهبی بیشتر شد یا حداقل، شمار افرادی که به دستگاه روحانی کلیسای کاتولیک بیاعتماد شده بودند، رو به فزونی رفت. با کمتر شدن قدرت پاپ و تعدد مراکز قدرت، عدهای از متفکران فرصت یافتند تا به نقد امور کلیسا و تعالیم کلیسایی بپردازند؛ امری که تا پیش از این امکان نداشت.
در این دوره به دلیل جنگ و بیماری، اوضاع اجتماعی و در نتیجه فرهنگ اروپا دچار رخوت شده بود؛ برای نمونه، فرانسه و انگلستان از سال 1337 تا 1453م با یکدیگر پیکار میکردند که به جنگ صدساله معروف است و موجب نابودی تجارت و تباهی اقتصاد هر دو کشور شد یا در فاصله سالهای 1347 و 1350م طاعون سراسر اروپا را فراگرفت و موجب مرگ تقریباً یک چهارم مردم شد.
در این میان چند منطقه از بینظمی و رکود فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در امان بودند: شمال ایتالیا، جنوب انگلستان و نوار باریکی از شمال هلند بود. این مناطق پیش قراولان رنسانس و انسانگرایی شدند. (9)
نمایش پی نوشت ها:
1. الیستر مک گراث؛ درس نامه الهیات مسیحی؛ ص76.
2. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص154.
3. غلام حسین مصاحب؛ دایرة المعارف فارسی؛ ص2038.
4. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص182.
5. همان، ص158.
6. همان، ص183.
7. غلام حسین مصاحب؛ دایرة المعارف فارسی؛ ص2040.
8. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص212.
9. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص493-497/ غلام حسین مصاحب؛ دایرة المعارف فارسی؛ ص2040.
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}